کوتاه مکن سجدهی طولانی خود را
انکار مکن طلعت پیشانی خود راپنهان مکن ای پیر مسلمانی خود رامن از تو به ایمان تو مومن ترم ای مردکوتاه مکن سجده ی طولانی خود رابگذار که با زلف تو خلوت کنم ای پیرباید به یکی گفت پریشانی خود رابگذار که بیرون بکشم با مدد تواز چاه هوس یوسف زندانی خود راآزرده ام از شهر که حق را زده بر داربردار سه تار من و بارانی خود رابردار دلت را که خداخانه درین خواناز خنجر و خون ساخته مهمانی خود راجمعی شده سرگرم به دلسردی اغیارجمعی شده مشغول ثناخوانی خود راآن جمع به تفریق مزین شده، با ویتقسیم مکن عالم عرفانی خود رانادانی شان ضامن ناندانی شان استپس حفظ کند وجهه ی نادانی خود راآن جمع ـ چنان باد که بر گردن شمشاد ـبر دوش تو انداخته ارزانی خود راهشدار! که این باد مصمم شده ای گلبار تو کند بی سر و سامانی خود رابزمی ست که عزم همگان جزم به رزم استنظمی ست که خود خواسته ویرانی خود راحق است که در الفیه ی خویش بماندآن قوم که آزار دهد مانی خود راای ابر! تو را خاک سترون به هدر دادبر دشت فرو ریز فراوانی خود را...علیرضا بدیع
+نوشته شده در سه شنبه 87/9/5ساعت 2:18 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | نام من عشق است ... نام من عشق است آیا میشناسیدم؟ زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟ با شما طی کردهام راه درازی را خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟ راه ششصد سالهای از دفتر حافظ تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟ این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست من همان خورشیدم اما، میشناسیدم پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟ میشناسد چشمهایم چهرههاتان را همچنانی که شماها میشناسیدم اینچنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم! من همان دریایتان ای رهروان عشق رودهای رو به دریا! میشناسیدم اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟ در کف فرهاد تیشه من نهادم، من! من بریدم بیستون را میشناسیدم مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام با همین دیوار حتی میشناسیدم من همانم, مهربان سالهای دور رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟ ..... حسین منزوی +نوشته شده در پنج شنبه 87/8/23ساعت 8:12 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ................. زان پیش که گردم آشنای زنجیر آزادگی ام داشت هوای زنجیر گفتند حدیثی از خم گیسـوییکردند اسیرم ، به صدای زنجیر . . . بار غم از دلم، می گلرنگ برنداشت این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت از شور عشق، سلسلهجنبان عالمم مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت شد کهربا به خون جگر لعل آبدار از می خزان چهرهی ما رنگ برنداشتیا رب شود چو دست سبو، خشک زیر سر! دستی که در شکستن من سنگ برنداشت چون برگ لاله گرچه به خون غوطهها زدیم بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت صائب ز بزم عقدهگشایان کناره کرد ناز نسیم، غنچهی دلتنگ برنداشتصائب تبریزی +نوشته شده در جمعه 87/8/10ساعت 10:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | شاید هوای زیستنم را عوض کنم باید که لهجه کهنم را عوض کنماین حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتابشمع قدیم سوختنم را عوض کنم هرشب میان مقبره ها راه می رومشاید هوای زیستنم را عوض کنم بردار شعر های مرا مرهمی بیاربگذار وصله های تنم را عوض کنم بگذار شاعرانه بمیرم از این سروداز من مخواه تا کفنم را عوض کنم من که هنوز خسته باران دیشبمفرصت بده که پیرهنم را عوض کنم علی داوودی مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانیدولی در آتش آن چشمها بسوزانید برای آنکه هوا را پر از ستاره کنیدشبانه دفتر شعر مرا بسوزانید به جای خرقه ، تمام مرا ، برابر دوستبرای کم شدن ماجرا بسوزانید خوش آنکه تا بَـرَدم سوی دوست ، خاکسترمرا به راه نسیم صبا بسوزانید کجاست مدعی عشق ، کامتحانش راچو من در آتش این مدعا بسوزانید مرا در آتش عشقی که بر دل و جانمشرر فکنده ، برای خدا ، بسوزانید حسین منزوی +نوشته شده در دوشنبه 87/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت به نام عشق شنیده می شود از آسمان صدایی که... کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ... نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که... نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد ز درک خاک مقام فراتری دارد خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا که گرد چادر تو آسمان طواف کند و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند که این شکوه جهان را پر از عفاف کند کتاب زندگی ات را مرور باید کرد مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود درون خانه ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود بهشت عالم بالا برایت آماده است حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به نان علی از آسمان نگاهت ستاره می خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم- به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و اینبار هم اجازه بده به افتخار بگوییم از تبار توایم هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم کنار حضرت معصومه در کنار توایم فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست (کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)سید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 3:20 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... من دیگر ... من دیگر یکسال دگر طی شد و یــک رفــتن دیگر من ، واژه ی تکراری و یا من ، من دیگر همسایـه ی یکرنگ درخــتیم، چه زیباست انــدیشــه شود سبز بــه پیــراهــن دیـــگـر پــرواز کنــم از قـفــس ایــن تـن خـاموش در حــال و هـوای چـمنی در تــن دیــگــر تــا آیـنـه هــا از جگــر ســوخــتـه ی مـــا تـکـثــیر کنند ایــن هـمــه بشکـفـتن دیــگـر در بــاورمـــان رستـن صد دشت شقــایـق یــا خستــگــی و حوصله سر رفتن دیگر سید محمدرضا هاشمیزاده +نوشته شده در یکشنبه 87/7/14ساعت 6:16 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | وداع با ماه میهمانی خدا تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است بزم قرآن را به دل گرچه به دستم کاشتم وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته است سفره دارم رفته است در سحر تیر دعا سیر اجابت مینمودبا که گویم درد خود وقت شکارم رفته است دلبر من از سحر بر دیدنم مشتاق بودآنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم دل شکسته هستم و دار و ندارم رفته است +نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 2:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
نام من عشق است ...
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟ زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟ با شما طی کردهام راه درازی را خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟ راه ششصد سالهای از دفتر حافظ تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟ این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست من همان خورشیدم اما، میشناسیدم پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟ میشناسد چشمهایم چهرههاتان را همچنانی که شماها میشناسیدم اینچنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم! من همان دریایتان ای رهروان عشق رودهای رو به دریا! میشناسیدم اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟ در کف فرهاد تیشه من نهادم، من! من بریدم بیستون را میشناسیدم مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام با همین دیوار حتی میشناسیدم من همانم, مهربان سالهای دور رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟ ..... حسین منزوی
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طی کردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصد سالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم, مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
.....
حسین منزوی
+نوشته شده در پنج شنبه 87/8/23ساعت 8:12 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ................. زان پیش که گردم آشنای زنجیر آزادگی ام داشت هوای زنجیر گفتند حدیثی از خم گیسـوییکردند اسیرم ، به صدای زنجیر . . . بار غم از دلم، می گلرنگ برنداشت این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت از شور عشق، سلسلهجنبان عالمم مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت شد کهربا به خون جگر لعل آبدار از می خزان چهرهی ما رنگ برنداشتیا رب شود چو دست سبو، خشک زیر سر! دستی که در شکستن من سنگ برنداشت چون برگ لاله گرچه به خون غوطهها زدیم بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت صائب ز بزم عقدهگشایان کناره کرد ناز نسیم، غنچهی دلتنگ برنداشتصائب تبریزی +نوشته شده در جمعه 87/8/10ساعت 10:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | شاید هوای زیستنم را عوض کنم باید که لهجه کهنم را عوض کنماین حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتابشمع قدیم سوختنم را عوض کنم هرشب میان مقبره ها راه می رومشاید هوای زیستنم را عوض کنم بردار شعر های مرا مرهمی بیاربگذار وصله های تنم را عوض کنم بگذار شاعرانه بمیرم از این سروداز من مخواه تا کفنم را عوض کنم من که هنوز خسته باران دیشبمفرصت بده که پیرهنم را عوض کنم علی داوودی مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانیدولی در آتش آن چشمها بسوزانید برای آنکه هوا را پر از ستاره کنیدشبانه دفتر شعر مرا بسوزانید به جای خرقه ، تمام مرا ، برابر دوستبرای کم شدن ماجرا بسوزانید خوش آنکه تا بَـرَدم سوی دوست ، خاکسترمرا به راه نسیم صبا بسوزانید کجاست مدعی عشق ، کامتحانش راچو من در آتش این مدعا بسوزانید مرا در آتش عشقی که بر دل و جانمشرر فکنده ، برای خدا ، بسوزانید حسین منزوی +نوشته شده در دوشنبه 87/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت به نام عشق شنیده می شود از آسمان صدایی که... کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ... نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که... نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد ز درک خاک مقام فراتری دارد خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا که گرد چادر تو آسمان طواف کند و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند که این شکوه جهان را پر از عفاف کند کتاب زندگی ات را مرور باید کرد مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود درون خانه ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود بهشت عالم بالا برایت آماده است حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به نان علی از آسمان نگاهت ستاره می خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم- به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و اینبار هم اجازه بده به افتخار بگوییم از تبار توایم هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم کنار حضرت معصومه در کنار توایم فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست (کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)سید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 3:20 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... من دیگر ... من دیگر یکسال دگر طی شد و یــک رفــتن دیگر من ، واژه ی تکراری و یا من ، من دیگر همسایـه ی یکرنگ درخــتیم، چه زیباست انــدیشــه شود سبز بــه پیــراهــن دیـــگـر پــرواز کنــم از قـفــس ایــن تـن خـاموش در حــال و هـوای چـمنی در تــن دیــگــر تــا آیـنـه هــا از جگــر ســوخــتـه ی مـــا تـکـثــیر کنند ایــن هـمــه بشکـفـتن دیــگـر در بــاورمـــان رستـن صد دشت شقــایـق یــا خستــگــی و حوصله سر رفتن دیگر سید محمدرضا هاشمیزاده +نوشته شده در یکشنبه 87/7/14ساعت 6:16 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | وداع با ماه میهمانی خدا تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است بزم قرآن را به دل گرچه به دستم کاشتم وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته است سفره دارم رفته است در سحر تیر دعا سیر اجابت مینمودبا که گویم درد خود وقت شکارم رفته است دلبر من از سحر بر دیدنم مشتاق بودآنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم دل شکسته هستم و دار و ندارم رفته است +نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 2:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
.................
زان پیش که گردم آشنای زنجیر آزادگی ام داشت هوای زنجیر گفتند حدیثی از خم گیسـوییکردند اسیرم ، به صدای زنجیر . . . بار غم از دلم، می گلرنگ برنداشت این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت از شور عشق، سلسلهجنبان عالمم مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت شد کهربا به خون جگر لعل آبدار از می خزان چهرهی ما رنگ برنداشتیا رب شود چو دست سبو، خشک زیر سر! دستی که در شکستن من سنگ برنداشت چون برگ لاله گرچه به خون غوطهها زدیم بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت صائب ز بزم عقدهگشایان کناره کرد ناز نسیم، غنچهی دلتنگ برنداشتصائب تبریزی
+نوشته شده در جمعه 87/8/10ساعت 10:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | شاید هوای زیستنم را عوض کنم باید که لهجه کهنم را عوض کنماین حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتابشمع قدیم سوختنم را عوض کنم هرشب میان مقبره ها راه می رومشاید هوای زیستنم را عوض کنم بردار شعر های مرا مرهمی بیاربگذار وصله های تنم را عوض کنم بگذار شاعرانه بمیرم از این سروداز من مخواه تا کفنم را عوض کنم من که هنوز خسته باران دیشبمفرصت بده که پیرهنم را عوض کنم علی داوودی مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانیدولی در آتش آن چشمها بسوزانید برای آنکه هوا را پر از ستاره کنیدشبانه دفتر شعر مرا بسوزانید به جای خرقه ، تمام مرا ، برابر دوستبرای کم شدن ماجرا بسوزانید خوش آنکه تا بَـرَدم سوی دوست ، خاکسترمرا به راه نسیم صبا بسوزانید کجاست مدعی عشق ، کامتحانش راچو من در آتش این مدعا بسوزانید مرا در آتش عشقی که بر دل و جانمشرر فکنده ، برای خدا ، بسوزانید حسین منزوی +نوشته شده در دوشنبه 87/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت به نام عشق شنیده می شود از آسمان صدایی که... کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ... نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که... نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد ز درک خاک مقام فراتری دارد خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا که گرد چادر تو آسمان طواف کند و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند که این شکوه جهان را پر از عفاف کند کتاب زندگی ات را مرور باید کرد مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود درون خانه ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود بهشت عالم بالا برایت آماده است حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به نان علی از آسمان نگاهت ستاره می خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم- به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و اینبار هم اجازه بده به افتخار بگوییم از تبار توایم هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم کنار حضرت معصومه در کنار توایم فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست (کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)سید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 3:20 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... من دیگر ... من دیگر یکسال دگر طی شد و یــک رفــتن دیگر من ، واژه ی تکراری و یا من ، من دیگر همسایـه ی یکرنگ درخــتیم، چه زیباست انــدیشــه شود سبز بــه پیــراهــن دیـــگـر پــرواز کنــم از قـفــس ایــن تـن خـاموش در حــال و هـوای چـمنی در تــن دیــگــر تــا آیـنـه هــا از جگــر ســوخــتـه ی مـــا تـکـثــیر کنند ایــن هـمــه بشکـفـتن دیــگـر در بــاورمـــان رستـن صد دشت شقــایـق یــا خستــگــی و حوصله سر رفتن دیگر سید محمدرضا هاشمیزاده +نوشته شده در یکشنبه 87/7/14ساعت 6:16 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | وداع با ماه میهمانی خدا تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است بزم قرآن را به دل گرچه به دستم کاشتم وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته است سفره دارم رفته است در سحر تیر دعا سیر اجابت مینمودبا که گویم درد خود وقت شکارم رفته است دلبر من از سحر بر دیدنم مشتاق بودآنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم دل شکسته هستم و دار و ندارم رفته است +نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 2:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
باید که لهجه کهنم را عوض کنماین حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتابشمع قدیم سوختنم را عوض کنم هرشب میان مقبره ها راه می رومشاید هوای زیستنم را عوض کنم بردار شعر های مرا مرهمی بیاربگذار وصله های تنم را عوض کنم بگذار شاعرانه بمیرم از این سروداز من مخواه تا کفنم را عوض کنم من که هنوز خسته باران دیشبمفرصت بده که پیرهنم را عوض کنم علی داوودی مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانیدولی در آتش آن چشمها بسوزانید برای آنکه هوا را پر از ستاره کنیدشبانه دفتر شعر مرا بسوزانید به جای خرقه ، تمام مرا ، برابر دوستبرای کم شدن ماجرا بسوزانید خوش آنکه تا بَـرَدم سوی دوست ، خاکسترمرا به راه نسیم صبا بسوزانید کجاست مدعی عشق ، کامتحانش راچو من در آتش این مدعا بسوزانید مرا در آتش عشقی که بر دل و جانمشرر فکنده ، برای خدا ، بسوزانید حسین منزوی
باید که لهجه کهنم را عوض کنماین حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم
یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتابشمع قدیم سوختنم را عوض کنم
هرشب میان مقبره ها راه می رومشاید هوای زیستنم را عوض کنم
بردار شعر های مرا مرهمی بیاربگذار وصله های تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بمیرم از این سروداز من مخواه تا کفنم را عوض کنم
من که هنوز خسته باران دیشبمفرصت بده که پیرهنم را عوض کنم
علی داوودی
مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانیدولی در آتش آن چشمها بسوزانید
برای آنکه هوا را پر از ستاره کنیدشبانه دفتر شعر مرا بسوزانید
به جای خرقه ، تمام مرا ، برابر دوستبرای کم شدن ماجرا بسوزانید
خوش آنکه تا بَـرَدم سوی دوست ، خاکسترمرا به راه نسیم صبا بسوزانید
کجاست مدعی عشق ، کامتحانش راچو من در آتش این مدعا بسوزانید
مرا در آتش عشقی که بر دل و جانمشرر فکنده ، برای خدا ، بسوزانید
+نوشته شده در دوشنبه 87/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت به نام عشق شنیده می شود از آسمان صدایی که... کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ... نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که... نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد ز درک خاک مقام فراتری دارد خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا که گرد چادر تو آسمان طواف کند و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند که این شکوه جهان را پر از عفاف کند کتاب زندگی ات را مرور باید کرد مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود درون خانه ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود بهشت عالم بالا برایت آماده است حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به نان علی از آسمان نگاهت ستاره می خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم- به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و اینبار هم اجازه بده به افتخار بگوییم از تبار توایم هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم کنار حضرت معصومه در کنار توایم فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست (کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)سید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 3:20 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... من دیگر ... من دیگر یکسال دگر طی شد و یــک رفــتن دیگر من ، واژه ی تکراری و یا من ، من دیگر همسایـه ی یکرنگ درخــتیم، چه زیباست انــدیشــه شود سبز بــه پیــراهــن دیـــگـر پــرواز کنــم از قـفــس ایــن تـن خـاموش در حــال و هـوای چـمنی در تــن دیــگــر تــا آیـنـه هــا از جگــر ســوخــتـه ی مـــا تـکـثــیر کنند ایــن هـمــه بشکـفـتن دیــگـر در بــاورمـــان رستـن صد دشت شقــایـق یــا خستــگــی و حوصله سر رفتن دیگر سید محمدرضا هاشمیزاده +نوشته شده در یکشنبه 87/7/14ساعت 6:16 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | وداع با ماه میهمانی خدا تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است بزم قرآن را به دل گرچه به دستم کاشتم وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته است سفره دارم رفته است در سحر تیر دعا سیر اجابت مینمودبا که گویم درد خود وقت شکارم رفته است دلبر من از سحر بر دیدنم مشتاق بودآنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم دل شکسته هستم و دار و ندارم رفته است +نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 2:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت
به نام عشق شنیده می شود از آسمان صدایی که... کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ... نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که... نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد ز درک خاک مقام فراتری دارد خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطری دارد پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست و جای صحبت این شاعر زمینی نیست و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا که گرد چادر تو آسمان طواف کند و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند که این شکوه جهان را پر از عفاف کند کتاب زندگی ات را مرور باید کرد مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود درون خانه ی تو نان فقر آجر بود شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود بهشت عالم بالا برایت آماده است حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به نان علی از آسمان نگاهت ستاره می خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم- به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و اینبار هم اجازه بده به افتخار بگوییم از تبار توایم هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم کنار حضرت معصومه در کنار توایم فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست (کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)سید حمیدرضا برقعی
به نام عشق
شنیده می شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا
گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا
که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
کتاب زندگی ات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود
درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به نان علی
از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم-
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم
شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و اینبار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم
فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست
(کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)سید حمیدرضا برقعی
+نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 3:20 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... من دیگر ... من دیگر یکسال دگر طی شد و یــک رفــتن دیگر من ، واژه ی تکراری و یا من ، من دیگر همسایـه ی یکرنگ درخــتیم، چه زیباست انــدیشــه شود سبز بــه پیــراهــن دیـــگـر پــرواز کنــم از قـفــس ایــن تـن خـاموش در حــال و هـوای چـمنی در تــن دیــگــر تــا آیـنـه هــا از جگــر ســوخــتـه ی مـــا تـکـثــیر کنند ایــن هـمــه بشکـفـتن دیــگـر در بــاورمـــان رستـن صد دشت شقــایـق یــا خستــگــی و حوصله سر رفتن دیگر سید محمدرضا هاشمیزاده +نوشته شده در یکشنبه 87/7/14ساعت 6:16 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | وداع با ماه میهمانی خدا تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است بزم قرآن را به دل گرچه به دستم کاشتم وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته است سفره دارم رفته است در سحر تیر دعا سیر اجابت مینمودبا که گویم درد خود وقت شکارم رفته است دلبر من از سحر بر دیدنم مشتاق بودآنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم دل شکسته هستم و دار و ندارم رفته است +نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 2:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
... من دیگر
... من دیگر یکسال دگر طی شد و یــک رفــتن دیگر من ، واژه ی تکراری و یا من ، من دیگر همسایـه ی یکرنگ درخــتیم، چه زیباست انــدیشــه شود سبز بــه پیــراهــن دیـــگـر پــرواز کنــم از قـفــس ایــن تـن خـاموش در حــال و هـوای چـمنی در تــن دیــگــر تــا آیـنـه هــا از جگــر ســوخــتـه ی مـــا تـکـثــیر کنند ایــن هـمــه بشکـفـتن دیــگـر در بــاورمـــان رستـن صد دشت شقــایـق یــا خستــگــی و حوصله سر رفتن دیگر سید محمدرضا هاشمیزاده
یکسال دگر طی شد و یــک رفــتن دیگر
من ، واژه ی تکراری و یا من ، من دیگر
همسایـه ی یکرنگ درخــتیم، چه زیباست
انــدیشــه شود سبز بــه پیــراهــن دیـــگـر
پــرواز کنــم از قـفــس ایــن تـن خـاموش
در حــال و هـوای چـمنی در تــن دیــگــر
تــا آیـنـه هــا از جگــر ســوخــتـه ی مـــا
تـکـثــیر کنند ایــن هـمــه بشکـفـتن دیــگـر
در بــاورمـــان رستـن صد دشت شقــایـق
یــا خستــگــی و حوصله سر رفتن دیگر
سید محمدرضا هاشمیزاده
+نوشته شده در یکشنبه 87/7/14ساعت 6:16 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | وداع با ماه میهمانی خدا تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است بزم قرآن را به دل گرچه به دستم کاشتم وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته است سفره دارم رفته است در سحر تیر دعا سیر اجابت مینمودبا که گویم درد خود وقت شکارم رفته است دلبر من از سحر بر دیدنم مشتاق بودآنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم دل شکسته هستم و دار و ندارم رفته است +نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 2:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
وداع با ماه میهمانی خدا
تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به پایان و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است بزم قرآن را به دل گرچه به دستم کاشتم وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته است سفره دارم رفته است در سحر تیر دعا سیر اجابت مینمودبا که گویم درد خود وقت شکارم رفته است دلبر من از سحر بر دیدنم مشتاق بودآنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم دل شکسته هستم و دار و ندارم رفته است
+نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 2:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست