سجده ...
دل بود که از قافله ما را عقب انداخت سر رفتن این حوصله ما را عقب انداخت حتی همه ی جاده ها نیز گواهند این پای پر از آبله ما را عقب انداخت از باد رهاتر شده بودیم ، ولی حیف سنگینی این سلسله ما را عقب انداختیک سجده فقط فاصله ما و خدا بود دل نیز از این مرحله ما را عقب انداخت هنگام تهجد شده بود و همه دیدند خودخواهی این نافله ما را عقب انداخت
+نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12ساعت 5:27 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | طریق رندی چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردنفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کردبه هرزه بی می و معشوق عمر میگذردبطالتم بس از امروز کار خواهم کردهر آبروی که اندوختم ز دانش و دیننثار خاک ره آن نگار خواهم کردچو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشنکه عمر در سر این کار و بار خواهم کردبه یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساختبنای عهد قدیم استوار خواهم کردصبا کجاست که این جان خون گرفته چو گلفدای نکهت گیسوی یار خواهم کردنفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظطریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد … +نوشته شده در دوشنبه 89/8/10ساعت 8:57 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دوست السلام علیک بجوامع السلام……. دوست نشاید ز دوست در گله باشد مرد نباید که تنگ حوصله باشد دوش به هیچم خرید خواجه و ترسم باز پشیمان از این معامله باشد تند مران ای دلیل ره مبادا خسته دلی در قفای قافله باشد موی تو زد حلقه بر میانت و نگذاشت یک سر مو در میانه فاصله باشد آن که مسلسل نمود طره ی لیلی خواست که مجنون اسیر سلسله باشد با غزل شاه نکته سنج فروغی من چه سرایم که قابل صله باشد…….چقدر وجود و حضور دوست ارزشمند و خوبه شاعر راست گفته که " ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد" .این شعر رو تقدیم می کنم به همه شما دوستان مهربانم. +نوشته شده در جمعه 89/7/23ساعت 4:30 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | زنده یاد حسین منزوی ... چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی؟بلند می پرم اما، نه آن هوا که توییتمام طول خط از نقطه ی که پر شده است از ابتدا که تویی، تا به انتها که توییضمیرها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم، تا من و شما که توییتویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنان چه پاسخ هر چون و هر چرا که توییبه رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم از این سفر همه پایان آن خوشا که توییجدا از این من و ما و رها ز چون و چرا کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویینهادم آینه ای پیش روی آینه ات جهان پر از تو و من شد، پر از خدا که توییتمام شعر مرا هم زعشق دم زده ای نوشته ها که تویی، نانوشته ها که تویی ... +نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | زندگی شاید ... هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی! من به گمانم زندگی باید همین باشد آه....آه، اما او چرا این را نمیداند؟ او چرا اینقدر غافل است از من؟ من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند که دل من هم دل است آخر سنگ و آهن نیست ... مهدی اخوان ثالث +نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 5:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | باز هم اول مهر ........... اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسم ها را می خواند:اصغر پورحسنپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلا زادیم زنده یاد «قیصر امین پور» +نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ای دوست زحد گذشت جدایی میان ما ای دوستبیا بیا که غلام توام بیا ای دوستبساز با من رنجور ناتوان ای یارببخش بر من مسکین بینوا ای دوستچنان به داغ تو باشم که گر اجل برسدبه شرعم از تو ستانند خونبها ای دوستسرم فدای قفای ملامتست چه باکگرم بود سخن دشمن از قفا ای دوستحدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | گفتم ....... گفت گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
طریق رندی
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردنفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کردبه هرزه بی می و معشوق عمر میگذردبطالتم بس از امروز کار خواهم کردهر آبروی که اندوختم ز دانش و دیننثار خاک ره آن نگار خواهم کردچو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشنکه عمر در سر این کار و بار خواهم کردبه یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساختبنای عهد قدیم استوار خواهم کردصبا کجاست که این جان خون گرفته چو گلفدای نکهت گیسوی یار خواهم کردنفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظطریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد …
+نوشته شده در دوشنبه 89/8/10ساعت 8:57 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دوست السلام علیک بجوامع السلام……. دوست نشاید ز دوست در گله باشد مرد نباید که تنگ حوصله باشد دوش به هیچم خرید خواجه و ترسم باز پشیمان از این معامله باشد تند مران ای دلیل ره مبادا خسته دلی در قفای قافله باشد موی تو زد حلقه بر میانت و نگذاشت یک سر مو در میانه فاصله باشد آن که مسلسل نمود طره ی لیلی خواست که مجنون اسیر سلسله باشد با غزل شاه نکته سنج فروغی من چه سرایم که قابل صله باشد…….چقدر وجود و حضور دوست ارزشمند و خوبه شاعر راست گفته که " ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد" .این شعر رو تقدیم می کنم به همه شما دوستان مهربانم. +نوشته شده در جمعه 89/7/23ساعت 4:30 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | زنده یاد حسین منزوی ... چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی؟بلند می پرم اما، نه آن هوا که توییتمام طول خط از نقطه ی که پر شده است از ابتدا که تویی، تا به انتها که توییضمیرها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم، تا من و شما که توییتویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنان چه پاسخ هر چون و هر چرا که توییبه رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم از این سفر همه پایان آن خوشا که توییجدا از این من و ما و رها ز چون و چرا کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویینهادم آینه ای پیش روی آینه ات جهان پر از تو و من شد، پر از خدا که توییتمام شعر مرا هم زعشق دم زده ای نوشته ها که تویی، نانوشته ها که تویی ... +نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | زندگی شاید ... هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی! من به گمانم زندگی باید همین باشد آه....آه، اما او چرا این را نمیداند؟ او چرا اینقدر غافل است از من؟ من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند که دل من هم دل است آخر سنگ و آهن نیست ... مهدی اخوان ثالث +نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 5:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | باز هم اول مهر ........... اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسم ها را می خواند:اصغر پورحسنپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلا زادیم زنده یاد «قیصر امین پور» +نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ای دوست زحد گذشت جدایی میان ما ای دوستبیا بیا که غلام توام بیا ای دوستبساز با من رنجور ناتوان ای یارببخش بر من مسکین بینوا ای دوستچنان به داغ تو باشم که گر اجل برسدبه شرعم از تو ستانند خونبها ای دوستسرم فدای قفای ملامتست چه باکگرم بود سخن دشمن از قفا ای دوستحدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | گفتم ....... گفت گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
دوست
السلام علیک بجوامع السلام……. دوست نشاید ز دوست در گله باشد مرد نباید که تنگ حوصله باشد دوش به هیچم خرید خواجه و ترسم باز پشیمان از این معامله باشد تند مران ای دلیل ره مبادا خسته دلی در قفای قافله باشد موی تو زد حلقه بر میانت و نگذاشت یک سر مو در میانه فاصله باشد آن که مسلسل نمود طره ی لیلی خواست که مجنون اسیر سلسله باشد با غزل شاه نکته سنج فروغی من چه سرایم که قابل صله باشد…….چقدر وجود و حضور دوست ارزشمند و خوبه شاعر راست گفته که " ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد" .این شعر رو تقدیم می کنم به همه شما دوستان مهربانم.
السلام علیک بجوامع السلام
…….
دوست نشاید ز دوست در گله باشد
مرد نباید که تنگ حوصله باشد
دوش به هیچم خرید خواجه و ترسم
باز پشیمان از این معامله باشد
تند مران ای دلیل ره مبادا
خسته دلی در قفای قافله باشد
موی تو زد حلقه بر میانت و نگذاشت
یک سر مو در میانه فاصله باشد
آن که مسلسل نمود طره ی لیلی
خواست که مجنون اسیر سلسله باشد
با غزل شاه نکته سنج فروغی
من چه سرایم که قابل صله باشد
چقدر وجود و حضور دوست ارزشمند و خوبه شاعر راست گفته که " ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد" .
این شعر رو تقدیم می کنم به همه شما دوستان مهربانم.
+نوشته شده در جمعه 89/7/23ساعت 4:30 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | زنده یاد حسین منزوی ... چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی؟بلند می پرم اما، نه آن هوا که توییتمام طول خط از نقطه ی که پر شده است از ابتدا که تویی، تا به انتها که توییضمیرها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم، تا من و شما که توییتویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنان چه پاسخ هر چون و هر چرا که توییبه رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم از این سفر همه پایان آن خوشا که توییجدا از این من و ما و رها ز چون و چرا کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویینهادم آینه ای پیش روی آینه ات جهان پر از تو و من شد، پر از خدا که توییتمام شعر مرا هم زعشق دم زده ای نوشته ها که تویی، نانوشته ها که تویی ... +نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | زندگی شاید ... هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی! من به گمانم زندگی باید همین باشد آه....آه، اما او چرا این را نمیداند؟ او چرا اینقدر غافل است از من؟ من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند که دل من هم دل است آخر سنگ و آهن نیست ... مهدی اخوان ثالث +نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 5:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | باز هم اول مهر ........... اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسم ها را می خواند:اصغر پورحسنپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلا زادیم زنده یاد «قیصر امین پور» +نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ای دوست زحد گذشت جدایی میان ما ای دوستبیا بیا که غلام توام بیا ای دوستبساز با من رنجور ناتوان ای یارببخش بر من مسکین بینوا ای دوستچنان به داغ تو باشم که گر اجل برسدبه شرعم از تو ستانند خونبها ای دوستسرم فدای قفای ملامتست چه باکگرم بود سخن دشمن از قفا ای دوستحدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | گفتم ....... گفت گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
زنده یاد حسین منزوی
... چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی؟بلند می پرم اما، نه آن هوا که توییتمام طول خط از نقطه ی که پر شده است از ابتدا که تویی، تا به انتها که توییضمیرها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم، تا من و شما که توییتویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنان چه پاسخ هر چون و هر چرا که توییبه رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم از این سفر همه پایان آن خوشا که توییجدا از این من و ما و رها ز چون و چرا کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویینهادم آینه ای پیش روی آینه ات جهان پر از تو و من شد، پر از خدا که توییتمام شعر مرا هم زعشق دم زده ای نوشته ها که تویی، نانوشته ها که تویی ...
+نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | زندگی شاید ... هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی! من به گمانم زندگی باید همین باشد آه....آه، اما او چرا این را نمیداند؟ او چرا اینقدر غافل است از من؟ من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند که دل من هم دل است آخر سنگ و آهن نیست ... مهدی اخوان ثالث +نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 5:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | باز هم اول مهر ........... اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسم ها را می خواند:اصغر پورحسنپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلا زادیم زنده یاد «قیصر امین پور» +نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ای دوست زحد گذشت جدایی میان ما ای دوستبیا بیا که غلام توام بیا ای دوستبساز با من رنجور ناتوان ای یارببخش بر من مسکین بینوا ای دوستچنان به داغ تو باشم که گر اجل برسدبه شرعم از تو ستانند خونبها ای دوستسرم فدای قفای ملامتست چه باکگرم بود سخن دشمن از قفا ای دوستحدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | گفتم ....... گفت گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
زندگی شاید
... هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی! من به گمانم زندگی باید همین باشد آه....آه، اما او چرا این را نمیداند؟ او چرا اینقدر غافل است از من؟ من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند که دل من هم دل است آخر سنگ و آهن نیست ... مهدی اخوان ثالث
...
هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی!
من به گمانم زندگی باید همین باشد
آه....آه، اما
او چرا این را نمیداند؟
او چرا اینقدر غافل است از من؟
من نمی دانم چرا طاووس من
این را نمی داند که دل من هم دل است آخر
سنگ و آهن نیست
مهدی اخوان ثالث
+نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 5:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | باز هم اول مهر ........... اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسم ها را می خواند:اصغر پورحسنپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلا زادیم زنده یاد «قیصر امین پور» +نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ای دوست زحد گذشت جدایی میان ما ای دوستبیا بیا که غلام توام بیا ای دوستبساز با من رنجور ناتوان ای یارببخش بر من مسکین بینوا ای دوستچنان به داغ تو باشم که گر اجل برسدبه شرعم از تو ستانند خونبها ای دوستسرم فدای قفای ملامتست چه باکگرم بود سخن دشمن از قفا ای دوستحدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | گفتم ....... گفت گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
باز هم اول مهر ...........
اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسم ها را می خواند:اصغر پورحسنپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلا زادیم زنده یاد «قیصر امین پور»
اکبر لیلا زاده
باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسم ها را می خواند:اصغر پورحسنپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلا زادیم
زنده یاد «قیصر امین پور»
+نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ای دوست زحد گذشت جدایی میان ما ای دوستبیا بیا که غلام توام بیا ای دوستبساز با من رنجور ناتوان ای یارببخش بر من مسکین بینوا ای دوستچنان به داغ تو باشم که گر اجل برسدبه شرعم از تو ستانند خونبها ای دوستسرم فدای قفای ملامتست چه باکگرم بود سخن دشمن از قفا ای دوستحدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | گفتم ....... گفت گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
ای دوست
زحد گذشت جدایی میان ما ای دوستبیا بیا که غلام توام بیا ای دوستبساز با من رنجور ناتوان ای یارببخش بر من مسکین بینوا ای دوستچنان به داغ تو باشم که گر اجل برسدبه شرعم از تو ستانند خونبها ای دوستسرم فدای قفای ملامتست چه باکگرم بود سخن دشمن از قفا ای دوستحدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست
+نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | گفتم ....... گفت گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد +نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
گفتم ....... گفت
گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود ولی مث همیشه لبش شاد بود گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد! اینطور نیست؟ غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد
سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود
ولی مث همیشه لبش شاد بود
گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا همیشه سختی می کشی
گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد!
اینطور نیست؟
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
+نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الهی الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل +نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
الهی
الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل
+نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | حسین منزوی ... تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم +نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
حسین منزوی ...
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدمبا آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدماو با شهاب بر شب تبکرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدمتا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افقها، علم زدمبا وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدمهر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدمتا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدماز شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم
+نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست