کد ثانیه شمار

علیرضا علیزاده - عروج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عروج

از روز دستبرد به باغ و بهار تو
 دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو
 تقویم را معطل پاییز کرده است
 در من مرور باغ همیشه بهار تو
از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد
 بر چشم های میشی نرگس غبار تو
 فرهاد کو که کوه به شیرین رهات کند
 از یک نگاه کردن شوریده وار تو
 کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو
 چشمی به تخت و پخت ندارم . مرا بس است
 یک صندلی برای نشستن کنار تو


+نوشته شده در چهارشنبه 87/1/21ساعت 12:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ...

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

«زنده یاد قیصر امین پور»


+نوشته شده در یکشنبه 87/1/18ساعت 2:13 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



محبت؛ حلقه ارتباط خالق و مخلوق؛

محبت، کیمیای خودسازی و سازندگی است، عشق به خداوند متعال همه زشتی‌های اخلاقی را یک جا درمان می‌کند، و همه صفات نیکو را یک جا به عاشق هدیه می‌دهد. کیمیای عشق، چنان عاشق را جذب معشوق می‌کند که هرگونه پیوند او را با هر کس و هر چیز جز خدا قطع می‌نماید.

 

دیدگاه قرآن

«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم;

 بگو اگر دوست دارید خدا را ، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را برایتان ببخشاید» (آل عمران/31)

 

دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام)

امام صادق علیه السلام:

ایمان انسان به خدا ناب و خالص نباشد مگر آنکه خداوند را از خودش و پدر و مادر و فرزند و زن و مالش و از همه مردم بیشتر دوست بدارد.

امام صادق علیه السلام:

«الحب افضل من الخوف: محبت (خدا) برتر از ترس (از خدا) است.»

امام حسین علیه السلام:

تویی که اغیار را از دل دوستانت بیرون کردی تا جز تو را دوست ندارند... آن که تو را گم کرد چه یافت؟! و آن که تو را یافت چه از دست داد؟! آن که دیگری را به جای تو گرفت، زبان کرد و باخت.

 

نگاه بزرگان

حکایت اول

در اخبار است که موسی علیه السلام در جوانی، چوپانی می‌کرد. روزی گوسفندی از او گریخت و موسی در پی او بسیار دوید در پی او تا به شب در جستجو و آن رمه غایب شده از چشم او تا اینکه گوسفند از خستگی و درماندگی، جایی ایستاد و موسی به او دست یافت. چون به گوسفند رسید، گرد از وی افشاند و بر سر و روی گوسفند دست می‌کشید و او را می‌نواخت؛ چنان که مادری، طفل خردش را. در آن حال که گوسفند را نوازش می‌کرد، می‌گفت: گیرم که بر من رحم نداشتی، بر خود چرا ستم کردی و این همه راه را در صحرا دویدی تا بدین جا رسیدی؟ همان دم خداوند به فرشتگان خود گفت: موسی، سزاوار نبوت است و جامه‌ی رسالت بر تن او باید کرد که چنین با خلق من مهربان است و خود را برای راحت مردم، به رنج می‌اندازد.

 

حکایت دوم

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به قدری به اصحاب خود علاقه داشتند که اگر سه روز یکی از آنها را نمی دیدند، از حال وی جویا می شدند، اگر در مسافرت بود، در حقش دعا می کردند و اگر در خانه اش بود، به دیدارش می رفتند و اگر اطلاع می دادند که مریض است، به عیادتش تشریف می بردند.

 

حکایت سوم

خداوند فرمود: بنده من با هیچ وسیله‌ای دوست داشتنی‌تر از (انجام) واجباب، محبوب من نمی‌شود. او با مستحبات وسیله جلب محبت مرا فراهم می‌آورد، چندان که محبوب من می‌شود و چون دوستش بدارم گوش شنوای او می‌شوم و چشم بینای او و زبان گویای او و دست نیرومند او و پای رهیوی او. هر گاه مرا بخواند، پاسخش دهم و هرگاه از من (چیزی) بخواهد عطایش کنم.

 

انواع محبت و مهرورزی

محبت بر دو گونه است: محبت صادق و محبت کاذب.

محبت صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و البته وقتی به کمال آگاهی پیدا می‌کند، به آن دل می‌بندد، مانند: محبت به خداوند. متقابلا کمال هم جاذبه دارد و محب را به سمت خود جذب می‌کند و در حقیقت محبت صادق، دوجانبه است؛

محبت کاذب، آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلی به آن کمال موهوم علاقمند گردد؛ مانند محبت غیر خدا!

 

در مناجات محبین منسوب به امام زین‌العابدین علیه السلام آمده است:

« الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلاً و من ذا الذی انس بقربک فابتغی عنک حولاً؛

خدای من! کیست که شیرینی محبت را چشید و یار دیگری برگزید؟ و کیست که به قرب و نزدیکی تو انس گرفت و جدایی تو را طلبید؟!»

عشق جذاب است و چون درجان نشست                  هم در دل را ز غیر دوست بست

1

در یک تقسیم بندی کلی می توان محبت را در چهار دسته قرار داد:

1- محبت در گفتار وبیان: آنجا که گفتار درشت به منزل? شمشیر ونرم آن بمثاب? شیراست. بیان محبت آمیز جذاب قلوب است و غذای روح. اما محبت را در دل نگه داشتن کافی نیست، باید بتوان آن را درقالب کلماتی نظیر « دوستت دارم »، « عزیز جان من »، «چقدر برایم اهمیت داری » و ... ابراز نمود.

2- محبت در دیدن وشنیدن: یعنی خوبی هاو نقاط مثبت رادیدن وازخطاهاوعیب های بندگان خداچشم پوشیدن؛ زیرا کمال مطلق از آن خداست و بشر جایز الخطاست .

3- محبت در تفکر: یعنی نیک اندیشی و مثبت نگری و پاک نمودن فکر وقلب ازغبار هرآنچه دیده وشنیده، برای کشف حقیقت و چون حقیقت یکی است، لذا همه به وحدت می رسند.

4- محبت در عمل و رفتار: که به صورت اطاعت از اوامر الهی، همکاری وهمدلی، احترام، درک شرایط یکدیگر، ترجیح منافع دیگران بجای نفع شخصی و... متجلی می گردد.

حال به ذکر چند نمون? کوچک عملی از محبت در زندگی روزمره می پردازیم تا با توجه بیشتر به آنها و هزاران نمون? دیگر، چراغ محبت را بیش از پیش در میان خود مشتعل ساخته و از گرما ونورانیت آن بیشتر بهره بریم .

ـ محبت در تقدیم شاخه گلی است به پدر ، مادر، همسر، معلم و...

ـ محبت دعا برای سلامتی والدین وحسن خاتمه، گذشت از خواسته ها و حتی نگاهی پرمهر بدانهاست .

ـ محبت در کاس? آشی است که برای پیرزن همسایه می بری .

ـ محبت در کمک به عبور ناتوان از عرض خیابان است .

ـ محبت گرفتن سبد سنگین خرید از دست یک خسته است .

ـ محبت در راهنمایی یک گم کرده راه است .

ـ محبت در لیوان چای داغی است که در یک صبح سرد زمستانی به رفتگر محله تقدیم می نمایی .

ـ محبت دست نوازش بر سر یتیمان کشیدن، روی بنده را زمین نیانداختن و دستگیری از درماندگان است .

و نهایتاً محبت هدیه ای است که همه بدان نیازمندند.

بیائید محبت را به یکدیگر هدیه نمائیم .

                                                                                                                           ادامه دارد ...

 

منبع:

طباطبایی، سید محمد هادی،  کتابچه شهر قرآنی، شماره 27،  با اندکی تصرف، سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران


+نوشته شده در یکشنبه 86/12/26ساعت 10:59 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



حسینیة خدا

از عرش ، از میان حسینیة خدا

آمد صدای نالة " حی علی العزاء "

جمع ملائکه همه گریان شدندو بعد

گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا

جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت :

"یارب اجازه هست ، شوم فرش این عزا "

آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست

در بزم استجاب بی قید هر دعا

او که هزار بار به گریه نشسته بود

یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا 

آری تمام رحمت خود را خدا گرفت

گسترد بر محرم این اشک و گریه ها

آنگاه گفت روضه بخوان " ایهاالرسول "

جانم فدای تشنه لب دشت کربلا

***

روضه تمام گشت ولی مادری هنوز

آید صدای گریه اش از بین روضه ها


 


+نوشته شده در پنج شنبه 86/12/9ساعت 11:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



زندگی

غنچه با دل گرفته گفت:

«زندگی،

لب ز خنده بستن است»

گل به خنده گفت:

«زندگی شکفتن است

با زبان سبز راز گفتن است»

تو چه فکر می کنی؟

راستی کدام یک درست گفته اند؟

من که فکر می کنم

گل به راز زندگی اشاره کرده است

هر چه باشد او گل است

گل یکی دو پیرهن

بیش تر زغنچه پاره کرده است.

زنده یاد: قیصر امین پور


+نوشته شده در سه شنبه 86/12/7ساعت 11:36 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



 

بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه
می گم که خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه
و قشنگتر اینه که
یادگرفته گوجه را
تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره
راسّی راسّی ؟ یه روزی
اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه
اون وقت بشر چیکار کنه ؟
هیچی نازی
دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم
وقتی آهنا همه تموم بشه
اون وقت بشر
لباسارو می کنه و با هلهله
از روی آتیش می پره
دوربین لوبیتل ِ مهریه مو
اگه با هم بخوریم
هلهله های من وتو چطوری ثبت می شه
عشق من
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش می کنند
عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه
رنگی یا سیاه سفید ؟
من سیاه و تو سفید

آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا
نمی دونم والله
چتر رو بدش به من
اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود
نه عزیز دل من ‚ آدم بود

 

- حسین پناهی -

+نوشته شده در پنج شنبه 86/12/2ساعت 3:56 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



شهری پر از تخیل انسان با کلاس

                                         با کوچه های گنگ و خیابان با کلاس

شهری بزرگ با در و دیوار شیشه ای

                                         پارک و فضای سبز و درختان با کلاس

یک خانم جوان پر از فیس و ادعا

                                        در جستجوی قیمت فنجان با کلاس

مانورهای مرسدس شیک نقره ای

                                        در خواب یک جوان پریشان با کلاس

رد نگاه مضطرب یک جوان پیر

                                       در جستجوی یک کت ارزان با کلاس

کلی کلاس داده به چشمان دخترک

                                      یک جفت لنز سبز درخشان با کلاس

آغوش راحت و گرم بابای فانتزی

                                       لالایی پیانوی مامان با کلاس

                          

حالا فقط به خاطر یک جیب وصله دار

                                     با آن دو چشم مشکی حیران با کلاس

در انتخاب من به دو راهی رسیده است

                                    معشوق با حضور رقیبان با کلاس


+نوشته شده در پنج شنبه 86/12/2ساعت 3:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |




وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

آب از هیبت عباسى تو مى‏لرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

بى سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند

یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت

کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

منم و داغ تو و این کمر بشکسته

توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى

کمى هم فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

مادرت آمده یا مادر من آمده است

با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى

تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود

در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى

 

)))((((   یا ابوالفضل العباس(ع)  )))))))

 


+نوشته شده در پنج شنبه 86/11/18ساعت 7:21 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



من ار تبار درختان عشق بر دوشم

                                           شکفته می شود آهسته گل در آغوشم

من از سکوت همین نسل آتش آوازم

                                           پر از ترانه ام اما همیشه خاموشم

پر از نجابت باران نگاه عاشقتان

                                          نگاه عاشقتان کی شود فراموشم؟

و دل سپرده ای از نسل ساده لبخند

                                          که می شود غزلی عاشقانه تن پوشم

من از خودم به تو می آمدم ـ به اقیانوس

                                          که سبز و ساده بگیرم تو را در آغوشم

برای با تو شکفتن بهار لازم نیست

                                          تو ترجمان بهاری عزیز ـ در گوشم

برگرفته از وبلاگ سالهای بلند من بی تو


+نوشته شده در چهارشنبه 86/11/17ساعت 11:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



نصیبم از سفرت گشته هر شبی غزلی

 به صفحه صفحه این چشم تر شبی غزلی

 کجاست خنده؟ کدام لحظه؟ کو ترانه شاد؟

تمام دلخوشیم زیر سر شبی ـ غزلی

تمام زندگیم ـ ای دلیل هر غزلم

خلاصه گشته غریبانه در شبی ـ غزلی

بیا به مسجد عشقی نماز بگذاریم

که جای نافله خوانند هر شبی غزلی

 به مرغ های قفس مرغ عشق فتوا داد

 که بعد از این نه رهایی ـ نه پر ـ شبی غزلی

 کجا روم که گریزم ز دست شعر و غزل

درون خانه و در هر سفر شبی غزلی

 تو را به حرمت حافظ بیا که آواره است

به کوچه های سرم در به در شبی غزلی

برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم آقای صادقی


+نوشته شده در چهارشنبه 86/11/17ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



<   <<   6   7   8   9   10   >>   >