کد ثانیه شمار

علیرضا علیزاده - عروج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عروج

به نام عشق

 

روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام

بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام

مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید

گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام

آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد

حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟

آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند

یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام

بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود

ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام.


+نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 8:56 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



در ماه مبارک رمضان اگر گناه را نسوزانی، گناه تو را خواهد سوزاند.

+نوشته شده در شنبه 89/5/23ساعت 9:56 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



به یاد سفر مدینه و مکه

...ابتدای سفرم شادی و غم توام شد

شادی و غم غزلی شد، غزلی مبهم شد

فاصله مشکل من بود، که در این جاده

چارده مرتبه این فاصله کم شد،کم شد

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم

بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد

خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت

گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد

بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی

چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق

گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:

به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد

آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم

کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد

روی سجادهء خود یاد لبت افتادم

تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد

زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد

از محمد به محمد که میسر هم شد

من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم

که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد

سالها پیر شدم در قفس آغوشت

شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد

کاروان دل من بسکه خراسان رفته است

تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد

سالها شعر غریبانه در ابیات خودش

خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد

بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت

آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

  یاعلی مدد

 

شاعر توانا: سید حمیدرضا برقعی


+نوشته شده در سه شنبه 89/5/19ساعت 11:55 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



Come to me in my dreams, and then
By day I shall be well again!
For so the night will more than pay
The hopeless longing of the day.

Come, as thou cam"st a thousand times,
A messenger from radiant climes,
And smile on thy new world, and be
As kind to others as to me!

Or, as thou never cam"st in sooth,
Come now, and let me dream it truth,
And part my hair, and kiss my brow,
And say, My love why sufferest thou?

Come to me in my dreams, and then
By day I shall be well again!
For so the night will more than pay
The hopeless longing of the day


+نوشته شده در سه شنبه 89/5/19ساعت 9:53 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



   قبرستان بقیع و مسجدالنبی

جــلـوه جـنـت به چـشم خـاکیان دارد بـقـیـع

                              یــا صــفـای خـلــوت افــلاکـیــان دارد بـقـیـع

     مـی تـوان گـفت از گـلاب گـریـه اهـــل نـظر

                              صــد هـزاران چـشـمـه آب روان دارد بـقـیـع

     گـر چـه می تابد بر اوخورشید سوزان حجاز

                              از پـــر و بــال مــلائـک ســایـبـان دارد بـقـیـع

     قـرن ها بگـذشـته بر ایـن ماجـرا اما هــــنوز

                              داغ هـجـده سـاله زهرای جوان دارد بـقـیـع

     خــفـتـه بـین مـنبـر و مـــحرابی امـا بـاز هم

                              از تــو ای انســیه حــورا نشـان دارد بـقـیـع

     راز مــخفی بودن قـــبـر تـو را بـا مـا نـگفـت

                              تابه کی مهر خموشی بر دهان دارد بـقـیـع*

     شب که تنها میشود با خـلوت روحانی اش

                              ای مـــدیـنـه انـتــظـار میــهمان دارد بـقـیـع

         شب که تاریک است و در بر روی مردم بسته است

         زائــری چــون مــهــدی صاحــب زمـــان دارد بـقـیـع

 

* راز مخفی بودن قبر حضرت زهرا علیها سلام این است که می‏خواسته با این کار از حق امیرالمومنین علیه السلام در تمامی زمانها دفاع کند، تا هر کودکی که به دنیا می‏آید این سوال را بپرسد که چرا قبر او مخفی است. حضرت می‏خواستند با مخفی بودن قبرشان این سوال را در تاریخ باقی بگذارند. حتی این مخفی بودن قبر نیز وسیله‏ای بوده است برای دفاع از حریم ولایت. حضرت زهرا سلام الله علیها هر چه توان داشت استقامت کرد و شیعیانش نیز باید استقامت کنند. ولی ما به همان اندازه که نمی‏توانیم زهرا را در زندگی خودمان تصور کنیم از آن حضرت دور هستیم. 

خداوند توفیق درک معارف حقه اهل بیت علیهم السلام را به همه ما عنایت فرماید.


+نوشته شده در چهارشنبه 89/4/30ساعت 8:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



 
همیشه تو حکم می کنی
سه دایره سیاه ...
یکی برای چشم تو
دیگری برای چشم تو
و دیگری برای پیشانی من.

می دانم که دستم را نخوانده ای، اما
بوی خاک باران خورده که می رسد
تو هی خشت می زنی بی خیال و 
دست من خالیست.

پس از آن همه چهره که به بازی گرفتیمشان
فقط بی بی مانده
مات و غمزده
یادآور خاطرات تلخ شکست.

باز دو دل می شوم
دلم را بازی می کنم
سیاهی چشمان تو و پیشانی من دلم را می برد
و من می بازم ...
...
فاطمه رحیمیان

+نوشته شده در جمعه 89/3/28ساعت 5:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



گفتی: کمی ترانه و گفتم: به روی چشم
گفتی که: عاشقانه و گفتم: به روی چشم
گفتی: بگیر دست دلم را حرام شد
ای تکیه گاه شانه و گفتم: به روی چشم 
وقتی که زخم بر تن جنگل نشسته است
بنویس از جوانه و گفتم: به روی چشم
دیگر سقوط عاطفه و عشق حتمی است
حرفی از این زمانه و گفتم: به روی چشم
گفتی: ببین وحشی طوفان چه می کند 
با سرنوشت خانه و گفتم: به روی چشم
دیگر جنون به کار دل ما نمی خورد
بگذار این نشانه و گفتم: به روی چشم
گفت او: کمی ترانه برایم می آوری؟
اما نه عاشقانه و گفتم: به روی چشم
....

شعر از  اکبری


+نوشته شده در جمعه 89/3/21ساعت 11:50 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



من آن گلم که دیده ز گلزار بسته‏ام

از بس کشیده‏ام ستم از خار خسته‏ام

بنشسته گر بخوانم از این‏ پس نماز خویش

یارب مرا ببخش، که پهلو شکسته‏ام

************

************

مظلومی ما به دهر حک خواهد خورد

با آتش عشق دل محک خواهد خورد

آنکس که به روی فاطمه سیلی زد

از مهدی موعود کتک خواهد خورد

************

 


+نوشته شده در پنج شنبه 89/2/2ساعت 12:4 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار
ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن ز غیب غریبان رسیده اند
رو رو که قاعدست که القادم یزار
گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست
خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار
ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو
سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار
غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست
از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
گویی قیامتست که برکرد سر ز خاک
پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار
تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار
شاخی که میوه داشت همی نازد از نشاط
بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار  
آخر چنین شوند درختان روح نیز
پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار  
لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ
اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار  
گویند سر بریم فلان را جو گندنا
آن را ببین معاینه در صنع کردگار  
آری چو دررسد مدد نصرت خدا
نمرود را برآید از پشه ای دمار

...... غزل از حضرت مولانا


+نوشته شده در دوشنبه 89/1/2ساعت 11:27 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



Everything in this world is so fine,
But everything in this world is not mine,
But there is one thing that is pure & divine.
Your friendship & lucky to be mine


+نوشته شده در دوشنبه 88/12/10ساعت 8:15 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >