نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوانمثل تیری که رها می شود از دست کمانخسته از ماندن و آماده رفتن شده بودبعد یک عمر رها از قفس تن شده بودمست از کام پدر بود و لبش سوخته بودمست می آمد و رخساره برافروخته بودروح او از همه دل کنده ، به او دل بستهبر تنش دست یدالله حمایل بستهبی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمدزیر شمشیر غمش رقص کنان می آمدیاعلی گفت که بر پا بکند محشر راآمده باز هم از جا بکند خیبر راآمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن رامعنی جمله در پوست نگنجیدن رابی امان دور خدا مرد جوان می چرخیدزیرپایش همه کون و مکان می چرخیدبارها از دل شب یک تنه بیرون آمدرفت از میسره از میمنه بیرون آمدآن طرف محو تماشای علی حضرت ماهگفت:لاحول ولاقوه الاباللهمست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنونبه تماشای جنونش همه دنیا مجنونآه در مثنوی ام آینه حیرت زده استبیت در بیت خدا واژه به وجد آمده استرفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسیپسرم! چند قدم مانده به بعثت برسینفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمدبه تماشای نبرد تو خداوند آمدبا همان حکم که قرآن خدا جان من استآیه در آیه رجزهای تو قرآن من استناگهان گرد و غبار خطر آرام نشستدیدمت خرم و خندان قدح باده به دستآه آیینه در آیینه عجب تصویریداری از دست خودت جام بلا می گیریزخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ایبه خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ایپدرت آمده در سینه تلاطم دارداز لبت خواهش یک جرعه تبسم داردغرق خون هستی و برخواسته آه از باباآه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*گوش کن خواهرم از سمت حرم می آیدبا فغان پسرم وا پسرم می آیدباز هم عطر گل یاس به گیسو داریولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت استیاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!مثل آیینهء در خاک مکدر شده ایچشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!من تو را در همه کرب و بلا می بینمهر کجا می نگرم جسم تو را می بینمارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزیکاش می شد که تو با معجزه ای برخیزیمانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارمباید انگار تو را بین عبا بگذارمباید انگار تو را بین عبایم ببرمتا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...سیدحمیدرضا برقعی
+نوشته شده در جمعه 92/8/17ساعت 1:50 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | باز هم اول مهر ........... اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسمها را می خواند:اصغرپورحسینپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادهپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادهپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلازادیم زنده یاد «قیصر امین پور» +نوشته شده در یکشنبه 92/7/7ساعت 2:47 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف که در دوراهی دریا چمن مردد بود ... +نوشته شده در دوشنبه 92/6/11ساعت 6:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | رهگذر رهگذر بود و غریب. از همونایی که آروم از کنارت رد می شن و لبخند شیرینی بهت میزنن. رو شونه خاکی جاده راه می رفت و زمزمه ای به لب داشت. قدم هاش محکم و آروم بودن. سبکبار به نظر میومد فقط یه کوله کوچیک همراهش بود که حدس می زنم وسایل ضروری و یه کم غذا توش باشه. شلوار زانو انداخته نخی و کفش بت کفی ضخیم هم نشونه ای از دوام این سلوک داشت. ریش و موی بلند و شونه کرده ای هم داشت. وقتی دست بلند کردم با لبخند مهربونی سلام کرد و دست داد. کم حرف بود و آروم اما جمله های پر معنا خبر از تجربه و معرفت صاحبش می داد.پرسیدم میون این خاک و بیابون به جز تجربه سفر چی گیرت میاد؟... دنبال چی می گردی؟ خندید! طوری که دندونای درشت و شیری رنگش مشخص شد مکثی کرد و این بیت از سعدی -علیه الرحمه- رو گفت که:میان بادیه رفتن به از نشستن باطلکه گر مراد نیابم به قدر خویش بکوشم ... +نوشته شده در سه شنبه 92/5/8ساعت 5:21 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دلم تنگ است . دلم تنگ استمثل لباس سالهای دبستانممثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدرکه نمیفهمیدموقتی میگویند کسی دورَستیعنی چقدر دورَست .{از مجموع? کلاغمرگی / لیلا کردبچه} +نوشته شده در شنبه 92/4/29ساعت 10:35 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دیشب کسی ... دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟ آیا زنـــی غریبه در این کوچــه ها نبود؟ آن دختری کــه چند شب پیش دیده اید دمپایی اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟ یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟ سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟ یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود! یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟ دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟ .... پانته ا صفایی +نوشته شده در جمعه 92/3/3ساعت 6:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ....... مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ... فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ... +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | بهانه ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
باز هم اول مهر ...........
اکبر لیلا زاده باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسمها را می خواند:اصغرپورحسینپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادهپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادهپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلازادیم زنده یاد «قیصر امین پور»
اکبر لیلا زاده
باز هم اول مهر آمده بودو معلم آراماسمها را می خواند:اصغرپورحسینپاسخ آمد: حاضرقاسم هاشمیانپاسخ آمد: حاضراکبر لیلازادهپاسخش را کسی از جمع ندادبار دیگر هم خوانداکبر لیلازادهپاسخش را کسی از جمع ندادهمه ساکت بودیمجای او اینجا بوداینک اما تنهایک سبد لاله ی سرخدر کنار ما بودلحظه ای بعد? معلم سبد گل را دیدشانه هایش لرزیدهمه ساکت بودیمناگهان در دل خودزمزمه ای حس کردیمغنچه ای در دل ما می جوشیدگل فریاد شکفتهمه پاسخ دادیم: حاضرما همه اکبر لیلازادیم
زنده یاد «قیصر امین پور»
+نوشته شده در یکشنبه 92/7/7ساعت 2:47 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف که در دوراهی دریا چمن مردد بود ... +نوشته شده در دوشنبه 92/6/11ساعت 6:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | رهگذر رهگذر بود و غریب. از همونایی که آروم از کنارت رد می شن و لبخند شیرینی بهت میزنن. رو شونه خاکی جاده راه می رفت و زمزمه ای به لب داشت. قدم هاش محکم و آروم بودن. سبکبار به نظر میومد فقط یه کوله کوچیک همراهش بود که حدس می زنم وسایل ضروری و یه کم غذا توش باشه. شلوار زانو انداخته نخی و کفش بت کفی ضخیم هم نشونه ای از دوام این سلوک داشت. ریش و موی بلند و شونه کرده ای هم داشت. وقتی دست بلند کردم با لبخند مهربونی سلام کرد و دست داد. کم حرف بود و آروم اما جمله های پر معنا خبر از تجربه و معرفت صاحبش می داد.پرسیدم میون این خاک و بیابون به جز تجربه سفر چی گیرت میاد؟... دنبال چی می گردی؟ خندید! طوری که دندونای درشت و شیری رنگش مشخص شد مکثی کرد و این بیت از سعدی -علیه الرحمه- رو گفت که:میان بادیه رفتن به از نشستن باطلکه گر مراد نیابم به قدر خویش بکوشم ... +نوشته شده در سه شنبه 92/5/8ساعت 5:21 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دلم تنگ است . دلم تنگ استمثل لباس سالهای دبستانممثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدرکه نمیفهمیدموقتی میگویند کسی دورَستیعنی چقدر دورَست .{از مجموع? کلاغمرگی / لیلا کردبچه} +نوشته شده در شنبه 92/4/29ساعت 10:35 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دیشب کسی ... دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟ آیا زنـــی غریبه در این کوچــه ها نبود؟ آن دختری کــه چند شب پیش دیده اید دمپایی اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟ یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟ سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟ یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود! یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟ دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟ .... پانته ا صفایی +نوشته شده در جمعه 92/3/3ساعت 6:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ....... مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ... فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ... +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | بهانه ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
...
دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف که در دوراهی دریا چمن مردد بود ...
دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف
که در دوراهی دریا چمن مردد بود ...
+نوشته شده در دوشنبه 92/6/11ساعت 6:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | رهگذر رهگذر بود و غریب. از همونایی که آروم از کنارت رد می شن و لبخند شیرینی بهت میزنن. رو شونه خاکی جاده راه می رفت و زمزمه ای به لب داشت. قدم هاش محکم و آروم بودن. سبکبار به نظر میومد فقط یه کوله کوچیک همراهش بود که حدس می زنم وسایل ضروری و یه کم غذا توش باشه. شلوار زانو انداخته نخی و کفش بت کفی ضخیم هم نشونه ای از دوام این سلوک داشت. ریش و موی بلند و شونه کرده ای هم داشت. وقتی دست بلند کردم با لبخند مهربونی سلام کرد و دست داد. کم حرف بود و آروم اما جمله های پر معنا خبر از تجربه و معرفت صاحبش می داد.پرسیدم میون این خاک و بیابون به جز تجربه سفر چی گیرت میاد؟... دنبال چی می گردی؟ خندید! طوری که دندونای درشت و شیری رنگش مشخص شد مکثی کرد و این بیت از سعدی -علیه الرحمه- رو گفت که:میان بادیه رفتن به از نشستن باطلکه گر مراد نیابم به قدر خویش بکوشم ... +نوشته شده در سه شنبه 92/5/8ساعت 5:21 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دلم تنگ است . دلم تنگ استمثل لباس سالهای دبستانممثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدرکه نمیفهمیدموقتی میگویند کسی دورَستیعنی چقدر دورَست .{از مجموع? کلاغمرگی / لیلا کردبچه} +نوشته شده در شنبه 92/4/29ساعت 10:35 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دیشب کسی ... دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟ آیا زنـــی غریبه در این کوچــه ها نبود؟ آن دختری کــه چند شب پیش دیده اید دمپایی اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟ یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟ سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟ یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود! یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟ دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟ .... پانته ا صفایی +نوشته شده در جمعه 92/3/3ساعت 6:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ....... مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ... فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ... +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | بهانه ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
رهگذر
رهگذر بود و غریب. از همونایی که آروم از کنارت رد می شن و لبخند شیرینی بهت میزنن. رو شونه خاکی جاده راه می رفت و زمزمه ای به لب داشت. قدم هاش محکم و آروم بودن. سبکبار به نظر میومد فقط یه کوله کوچیک همراهش بود که حدس می زنم وسایل ضروری و یه کم غذا توش باشه. شلوار زانو انداخته نخی و کفش بت کفی ضخیم هم نشونه ای از دوام این سلوک داشت. ریش و موی بلند و شونه کرده ای هم داشت. وقتی دست بلند کردم با لبخند مهربونی سلام کرد و دست داد. کم حرف بود و آروم اما جمله های پر معنا خبر از تجربه و معرفت صاحبش می داد.پرسیدم میون این خاک و بیابون به جز تجربه سفر چی گیرت میاد؟... دنبال چی می گردی؟ خندید! طوری که دندونای درشت و شیری رنگش مشخص شد مکثی کرد و این بیت از سعدی -علیه الرحمه- رو گفت که:میان بادیه رفتن به از نشستن باطلکه گر مراد نیابم به قدر خویش بکوشم ...
+نوشته شده در سه شنبه 92/5/8ساعت 5:21 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دلم تنگ است . دلم تنگ استمثل لباس سالهای دبستانممثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدرکه نمیفهمیدموقتی میگویند کسی دورَستیعنی چقدر دورَست .{از مجموع? کلاغمرگی / لیلا کردبچه} +نوشته شده در شنبه 92/4/29ساعت 10:35 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دیشب کسی ... دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟ آیا زنـــی غریبه در این کوچــه ها نبود؟ آن دختری کــه چند شب پیش دیده اید دمپایی اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟ یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟ سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟ یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود! یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟ دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟ .... پانته ا صفایی +نوشته شده در جمعه 92/3/3ساعت 6:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ....... مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ... فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ... +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | بهانه ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
دلم تنگ است
. دلم تنگ استمثل لباس سالهای دبستانممثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدرکه نمیفهمیدموقتی میگویند کسی دورَستیعنی چقدر دورَست .{از مجموع? کلاغمرگی / لیلا کردبچه}
دلم تنگ استمثل لباس سالهای دبستانممثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدرکه نمیفهمیدموقتی میگویند کسی دورَستیعنی چقدر دورَست .{از مجموع? کلاغمرگی / لیلا کردبچه}
+نوشته شده در شنبه 92/4/29ساعت 10:35 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دیشب کسی ... دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟ آیا زنـــی غریبه در این کوچــه ها نبود؟ آن دختری کــه چند شب پیش دیده اید دمپایی اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟ یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟ سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟ یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود! یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟ دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟ .... پانته ا صفایی +نوشته شده در جمعه 92/3/3ساعت 6:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ....... مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ... فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ... +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | بهانه ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
دیشب کسی ...
دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟ آیا زنـــی غریبه در این کوچــه ها نبود؟ آن دختری کــه چند شب پیش دیده اید دمپایی اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟ یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟ سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟ یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود! یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟ دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟ .... پانته ا صفایی
دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟
آیا زنـــی غریبه در این کوچــه ها نبود؟
آن دختری کــه چند شب پیش دیده اید
دمپایی اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟
یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟
سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟
یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر
گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود
زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود
یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود!
یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه
اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود
عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من
هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود
یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش
شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود
آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس
یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟
دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من
در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟
....
پانته ا صفایی
+نوشته شده در جمعه 92/3/3ساعت 6:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ....... مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ... فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ... +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | بهانه ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
.......
مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ... فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ...
مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ...
فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست ...
+نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | بهانه ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری +نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
بهانه
ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد رفتم به مسجدی که ببینم جمال او دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد قتیل لاهوری
خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد
رفتم به مسجدی که ببینم جمال او
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد
آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید
بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد
زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان
کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد
قتیل لاهوری
+نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | خوش خیال کاغذی! دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری +نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
خوش خیال کاغذی!
دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطرهات طلاستیک کم از طلای خود حراج میکنی؟عاشقمبا من ازدواج میکنی؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!تو چقدر سادهایخوش خیال کاغذی!توی ازدواج ماتو مچاله میشویچرک میشوی و تکهای زباله میشویپس برو و بیخیال باشعاشقی کجاست!تو فقطدستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکستگوشهای کنار جعبهاش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکهای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خوددانههای اشک کاشت ... . ... خانم عرفان نظر آهاری
. ... خانم عرفان نظر آهاری
+نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ... یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی» +نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
یارا به دلم نشانه از توستوین زمزمه شبانه از توستآوای تو خفته در دل سنگشور و غزل و ترانه از توستهر شب منم و ستاره اشکوین گوهر دانه دانه از توستبا آنکه جوانی ام به سر شددر باغ دلم جوانه از توستشادم که زبوسه های گرمتبر روی لبم نشانه از توست ... «مهدی سهیلی»
«مهدی سهیلی»
+نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < 1 2 3 4 5 >> >
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست