کد ثانیه شمار

علیرضا علیزاده - عروج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عروج

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...
سید‏حمیدرضا برقعی


+نوشته شده در جمعه 92/8/17ساعت 1:50 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



 اکبر لیلا زاده

باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسمها را می خواند:
اصغرپورحسین
پاسخ آمد: حاضر

قاسم هاشمیان
پاسخ آمد: حاضر
اکبر لیلازاده
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند
اکبر لیلازاده
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم

جای او اینجا بود
اینک اما تنها
یک سبد لاله ی سرخ
در کنار ما بود

لحظه ای بعد? معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم

ناگهان در دل خود
زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت

همه پاسخ دادیم: حاضر
ما همه اکبر لیلازادیم

زنده یاد «قیصر امین پور»

 


+نوشته شده در یکشنبه 92/7/7ساعت 2:47 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف

که در دوراهی دریا چمن مردد بود ...


+نوشته شده در دوشنبه 92/6/11ساعت 6:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



رهگذر بود و غریب. از همونایی که آروم از کنارت رد می شن و لبخند شیرینی بهت میزنن. رو شونه خاکی جاده راه می رفت و زمزمه ای به لب داشت. قدم هاش محکم و آروم بودن. سبکبار به نظر میومد فقط یه کوله کوچیک همراهش بود که حدس می زنم وسایل ضروری و یه کم غذا توش باشه. شلوار زانو انداخته نخی و کفش بت کفی ضخیم هم نشونه ای از دوام این سلوک داشت. ریش و موی بلند و شونه کرده ای هم داشت. وقتی دست بلند کردم با لبخند مهربونی سلام کرد و دست داد. کم حرف بود و آروم اما جمله های پر معنا خبر از تجربه و معرفت صاحبش می داد.پرسیدم میون این خاک و بیابون به جز تجربه سفر چی گیرت میاد؟... دنبال چی می گردی؟ خندید! طوری که دندونای درشت و شیری رنگش مشخص شد مکثی کرد و این بیت از سعدی -علیه الرحمه- رو گفت که:
میان بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر خویش بکوشم ...


+نوشته شده در سه شنبه 92/5/8ساعت 5:21 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



 

 


+نوشته شده در شنبه 92/4/29ساعت 10:35 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

آیا زنـــی غریبه در این کوچــه‏ ها نبود؟

آن دختری کــه چند شب پیش دیده‏ اید

دمپایی‏ اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟

یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟

سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟

یک هفته پیش گـم شده آقا! و من چقدر

گشتم‏، ولی نشانی از او هیچ جا نبود

زنبیل داشت، در صـف نان ایستاده بود

یک مشت پول خرد … نــه آقا گدا نبود!

یک خرده گیج بود ولی نه…فرار نه

اصلاً بـــــه فکر حادثه و ماجرا نبود

عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من

هـــم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود

یک دختر دهاتـــی تنها کـــه لهجه اش

شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود

آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس

یا این قیـافـــه در نظرت آشنا نبود ؟

دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من

در پشت در مزاحـــــم خواب شما نبود؟

....

پانته ا صفایی


+نوشته شده در جمعه 92/3/3ساعت 6:25 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



مست شد خواست که ساغر شکند، عهد شکست ...

فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست  ...


+نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:37 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد

خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد

 

رفتم به مسجدی که ببینم جمال او

دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد

 

آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید

بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد

 

زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان

کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد

                                                 قتیل لاهوری


+نوشته شده در یکشنبه 91/11/22ساعت 11:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |




دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت ...

. ... خانم عرفان نظر آهاری


+نوشته شده در یکشنبه 91/8/7ساعت 7:31 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



یارا به دلم نشانه از توست
وین زمزمه شبانه از توست
آوای تو خفته در دل سنگ
شور و غزل و ترانه از توست
هر شب منم و ستاره اشک
وین گوهر دانه دانه از توست
با آنکه جوانی ام به سر شد
در باغ دلم جوانه از توست
شادم که زبوسه های گرمت
بر روی لبم نشانه از توست

...

«مهدی سهیلی»


+نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 2:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >