کد ثانیه شمار

علیرضا علیزاده - عروج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عروج

دل بود که از قافله ما را عقب انداخت 

سر رفتن این حوصله ما را عقب انداخت

          حتی همه ی جاده ها نیز گواهند             

این پای پر از آبله ما را عقب انداخت

     از باد رهاتر شده بودیم ، ولی حیف        

سنگینی این سلسله ما را عقب انداخت

یک 
سجده فقط فاصله ما و خدا بود 

دل نیز از این مرحله ما را عقب انداخت

          هنگام تهجد شده بود و همه دیدند           

خودخواهی این نافله ما را عقب انداخت
 

+نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12ساعت 5:27 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد …


+نوشته شده در دوشنبه 89/8/10ساعت 8:57 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



السلام علیک بجوامع السلام

…….

 دوست نشاید ز دوست در گله باشد

 مرد نباید که تنگ حوصله باشد

 دوش به هیچم خرید خواجه و ترسم

 باز پشیمان از این معامله باشد

 تند مران ای دلیل ره مبادا

 خسته دلی در قفای قافله باشد

 موی  تو زد حلقه بر میانت و نگذاشت

 یک سر مو در میانه فاصله باشد

 آن که مسلسل نمود طره ی لیلی

 خواست که مجنون اسیر سلسله باشد

 با غزل شاه نکته سنج فروغی

 من چه سرایم که قابل صله باشد

…….

چقدر وجود و حضور دوست ارزشمند و خوبه شاعر راست گفته که " ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد" .

این شعر رو تقدیم می کنم به همه شما دوستان مهربانم.


+نوشته شده در جمعه 89/7/23ساعت 4:30 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



 

... چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی؟
بلند می پرم اما، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است 
از ابتدا که تویی، تا به انتها که تویی

ضمیرها بدل اسم اعظم اند همه 
از او و ما که منم، تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود 
چنان چه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم 
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا 
کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویی

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات 
جهان پر از تو و من شد، پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم زعشق دم زده ای 
نوشته ها که تویی، نانوشته ها که تویی ...


+نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 4:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



...

هی فلانی

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی!

من به گمانم زندگی باید همین باشد

آه....آه، اما

او چرا این را نمیداند؟

او چرا اینقدر غافل است از من؟

من نمی دانم چرا طاووس من

این را نمی داند که دل من هم دل است آخر

سنگ و آهن نیست

...

مهدی اخوان ثالث


+نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 5:22 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



 اکبر لیلا زاده

باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را می خواند:
اصغر پورحسن
پاسخ آمد: حاضر

قاسم هاشمیان
پاسخ آمد: حاضر
اکبر لیلازاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند
اکبر لیلازاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم

جای او اینجا بود
اینک اما تنها
یک سبد لاله ی سرخ
در کنار ما بود

لحظه ای بعد? معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم

ناگهان در دل خود
زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت

همه پاسخ دادیم: حاضر
ما همه اکبر لیلا زادیم

زنده یاد «قیصر امین پور»


+نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



زحد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست
بساز با من رنجور ناتوان ای یار
ببخش بر من مسکین بینوا ای دوست
چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد
به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست
سرم فدای قفای ملامتست چه باک
گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست
حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟
به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست


+نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:49 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



گفتم: دنیا بالا و پایین داره دیدی این سختیای تو هم تموم شد

سرشو بالا کرد و آه کشید انگاری هنوز اون تهای دلش یه گوشه غم قایم شده بود

ولی مث همیشه لبش شاد بود

گفت: نشنیدی خدا گفته ما انسان رو تو سختی آفریدیم یعنی اینجا  همیشه سختی می کشی

گفتم: تا سختی رو چی ببینی درسته که "درد بی دردی علاجش آتش است" اما کدوم درد؟ درد داریم تا درد!

اینطور نیست؟

غم دنیای دنی چند خوری باده بخور

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد


+نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:43 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



الــــــــــــهی ارحــــــــــــــــم عبـــــــــــــــــدک الجـــــــــــــــــــاهل


 


الهی


+نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 11:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
  آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
  او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب‌کرده خط کشید
  من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کورسوی اخترکان بشکند همه
  از نام تو به بام افق‌ها، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
  نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
  تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
  شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
  همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم


+نوشته شده در جمعه 89/6/5ساعت 12:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >