یا صاحب الزمان تسلیت
تسلیت به محضر حضرت بقیة الله الاعظم روحی و ارواحالعالمین له الفداء.اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدها شی.
+نوشته شده در یکشنبه 86/3/27ساعت 3:59 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | تسلیت به محضر مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گلدسته های حرم هم خراب شدبی حرمتی به ساحت آیینه باب شد +نوشته شده در جمعه 86/3/25ساعت 5:14 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دل شب چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنیخدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنیبه قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کندبه وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنیخدا به ناله سحر جواب می دهد بیاخدا برات دوری از عذاب می دهد بیا +نوشته شده در پنج شنبه 86/3/10ساعت 11:33 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الا ان حزب الله هم الغالبون +نوشته شده در چهارشنبه 86/3/9ساعت 1:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی نکردی آشکارا خلوتت را دوباره من غریبم قربتت را خدا امروز هم در دفتر عشق موجه کرد گویا غیبتت را +نوشته شده در سه شنبه 86/3/8ساعت 2:52 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر فاطمه شهیده مادر مظلومه شیعه ما همه پروانه و شمع است نام فاطمهگشته واله اهل عالم بر مقام فاطمهگر نبودی فاطمه آثاری از عالم نبودخلق گشته این جهان بر احترام فاطمهشوهر والامقامش لافتی الا علی استقهرمان بدر و خیبر شد امام فاطمهفاطمه ام ابیها مادر پیغمبر استاین سخن باشد ز باب ذوالکرام فاطمهآْن زمانی که به حیدر کس نمی دادی سلامبر علی میداد روحیه سلام فاطمهرفت از این عالم شهیده جده سادات، هنوز نامده مهدی بگیرد انتقام فاطمهمهتدی رو بر در عالم پناهش رفته استتا که افتد بر سرش سایه ز بام فاطمهنام شاعر را فراموش کرده ام ولی میدانم یکی از شاعران آذری زبان است. +نوشته شده در یکشنبه 86/3/6ساعت 5:24 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟ شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی» +نوشته شده در شنبه 86/3/5ساعت 2:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | قوت ای ولی خدا مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
تسلیت به محضر مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
گلدسته های حرم هم خراب شدبی حرمتی به ساحت آیینه باب شد
+نوشته شده در جمعه 86/3/25ساعت 5:14 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | دل شب چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنیخدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنیبه قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کندبه وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنیخدا به ناله سحر جواب می دهد بیاخدا برات دوری از عذاب می دهد بیا +نوشته شده در پنج شنبه 86/3/10ساعت 11:33 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الا ان حزب الله هم الغالبون +نوشته شده در چهارشنبه 86/3/9ساعت 1:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی نکردی آشکارا خلوتت را دوباره من غریبم قربتت را خدا امروز هم در دفتر عشق موجه کرد گویا غیبتت را +نوشته شده در سه شنبه 86/3/8ساعت 2:52 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر فاطمه شهیده مادر مظلومه شیعه ما همه پروانه و شمع است نام فاطمهگشته واله اهل عالم بر مقام فاطمهگر نبودی فاطمه آثاری از عالم نبودخلق گشته این جهان بر احترام فاطمهشوهر والامقامش لافتی الا علی استقهرمان بدر و خیبر شد امام فاطمهفاطمه ام ابیها مادر پیغمبر استاین سخن باشد ز باب ذوالکرام فاطمهآْن زمانی که به حیدر کس نمی دادی سلامبر علی میداد روحیه سلام فاطمهرفت از این عالم شهیده جده سادات، هنوز نامده مهدی بگیرد انتقام فاطمهمهتدی رو بر در عالم پناهش رفته استتا که افتد بر سرش سایه ز بام فاطمهنام شاعر را فراموش کرده ام ولی میدانم یکی از شاعران آذری زبان است. +نوشته شده در یکشنبه 86/3/6ساعت 5:24 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟ شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی» +نوشته شده در شنبه 86/3/5ساعت 2:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | قوت ای ولی خدا مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
دل شب
چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنیخدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنیبه قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کندبه وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنیخدا به ناله سحر جواب می دهد بیاخدا برات دوری از عذاب می دهد بیا
+نوشته شده در پنج شنبه 86/3/10ساعت 11:33 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | الا ان حزب الله هم الغالبون +نوشته شده در چهارشنبه 86/3/9ساعت 1:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی نکردی آشکارا خلوتت را دوباره من غریبم قربتت را خدا امروز هم در دفتر عشق موجه کرد گویا غیبتت را +نوشته شده در سه شنبه 86/3/8ساعت 2:52 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر فاطمه شهیده مادر مظلومه شیعه ما همه پروانه و شمع است نام فاطمهگشته واله اهل عالم بر مقام فاطمهگر نبودی فاطمه آثاری از عالم نبودخلق گشته این جهان بر احترام فاطمهشوهر والامقامش لافتی الا علی استقهرمان بدر و خیبر شد امام فاطمهفاطمه ام ابیها مادر پیغمبر استاین سخن باشد ز باب ذوالکرام فاطمهآْن زمانی که به حیدر کس نمی دادی سلامبر علی میداد روحیه سلام فاطمهرفت از این عالم شهیده جده سادات، هنوز نامده مهدی بگیرد انتقام فاطمهمهتدی رو بر در عالم پناهش رفته استتا که افتد بر سرش سایه ز بام فاطمهنام شاعر را فراموش کرده ام ولی میدانم یکی از شاعران آذری زبان است. +نوشته شده در یکشنبه 86/3/6ساعت 5:24 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟ شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی» +نوشته شده در شنبه 86/3/5ساعت 2:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | قوت ای ولی خدا مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
الا ان حزب الله هم الغالبون
+نوشته شده در چهارشنبه 86/3/9ساعت 1:35 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی نکردی آشکارا خلوتت را دوباره من غریبم قربتت را خدا امروز هم در دفتر عشق موجه کرد گویا غیبتت را +نوشته شده در سه شنبه 86/3/8ساعت 2:52 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر فاطمه شهیده مادر مظلومه شیعه ما همه پروانه و شمع است نام فاطمهگشته واله اهل عالم بر مقام فاطمهگر نبودی فاطمه آثاری از عالم نبودخلق گشته این جهان بر احترام فاطمهشوهر والامقامش لافتی الا علی استقهرمان بدر و خیبر شد امام فاطمهفاطمه ام ابیها مادر پیغمبر استاین سخن باشد ز باب ذوالکرام فاطمهآْن زمانی که به حیدر کس نمی دادی سلامبر علی میداد روحیه سلام فاطمهرفت از این عالم شهیده جده سادات، هنوز نامده مهدی بگیرد انتقام فاطمهمهتدی رو بر در عالم پناهش رفته استتا که افتد بر سرش سایه ز بام فاطمهنام شاعر را فراموش کرده ام ولی میدانم یکی از شاعران آذری زبان است. +نوشته شده در یکشنبه 86/3/6ساعت 5:24 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟ شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی» +نوشته شده در شنبه 86/3/5ساعت 2:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | قوت ای ولی خدا مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی
نکردی آشکارا خلوتت را دوباره من غریبم قربتت را خدا امروز هم در دفتر عشق موجه کرد گویا غیبتت را
نکردی آشکارا خلوتت را دوباره من غریبم قربتت را
خدا امروز هم در دفتر عشق موجه کرد گویا غیبتت را
+نوشته شده در سه شنبه 86/3/8ساعت 2:52 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر فاطمه شهیده مادر مظلومه شیعه ما همه پروانه و شمع است نام فاطمهگشته واله اهل عالم بر مقام فاطمهگر نبودی فاطمه آثاری از عالم نبودخلق گشته این جهان بر احترام فاطمهشوهر والامقامش لافتی الا علی استقهرمان بدر و خیبر شد امام فاطمهفاطمه ام ابیها مادر پیغمبر استاین سخن باشد ز باب ذوالکرام فاطمهآْن زمانی که به حیدر کس نمی دادی سلامبر علی میداد روحیه سلام فاطمهرفت از این عالم شهیده جده سادات، هنوز نامده مهدی بگیرد انتقام فاطمهمهتدی رو بر در عالم پناهش رفته استتا که افتد بر سرش سایه ز بام فاطمهنام شاعر را فراموش کرده ام ولی میدانم یکی از شاعران آذری زبان است. +نوشته شده در یکشنبه 86/3/6ساعت 5:24 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟ شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی» +نوشته شده در شنبه 86/3/5ساعت 2:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | قوت ای ولی خدا مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
سلام بر فاطمه شهیده مادر مظلومه شیعه
ما همه پروانه و شمع است نام فاطمهگشته واله اهل عالم بر مقام فاطمهگر نبودی فاطمه آثاری از عالم نبودخلق گشته این جهان بر احترام فاطمهشوهر والامقامش لافتی الا علی استقهرمان بدر و خیبر شد امام فاطمهفاطمه ام ابیها مادر پیغمبر استاین سخن باشد ز باب ذوالکرام فاطمهآْن زمانی که به حیدر کس نمی دادی سلامبر علی میداد روحیه سلام فاطمهرفت از این عالم شهیده جده سادات، هنوز نامده مهدی بگیرد انتقام فاطمهمهتدی رو بر در عالم پناهش رفته استتا که افتد بر سرش سایه ز بام فاطمهنام شاعر را فراموش کرده ام ولی میدانم یکی از شاعران آذری زبان است.
+نوشته شده در یکشنبه 86/3/6ساعت 5:24 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟ شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی» +نوشته شده در شنبه 86/3/5ساعت 2:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | قوت ای ولی خدا مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟ شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی»
دلبرا ماه دل افروز تو دیدن دارد .................از زبانت سخن عشق شنیدن دارد
تلخی قصه هجران تو گفتن دارد ................مزه شهد وصال تو چشیدن دارد
حبذا نرگس رخسار تو را بوئیدن ................خرما سرو چمانت که چمیدن دارد
نزد ارباب خرد معرفتت ملموس است...............لیک اندر بر ما بحث کشیدن دارد
راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است........راستی ناز تو ای یار خریدن دارد
آنکه از عشق تو هر روز سخن می گوید...........گر قبولش نکنی جامه دریدن دارد
از سبکبالی دیدار تو در یک رویا..................مرغ روح از قفس،آهنگ پریدن دارد
سایه گسترده به گیتی عجباشامی زشت........صبح زیبای تو کی میل دمیدن دارد؟
شعر از شاعر گرانقدر «محمدعلی مشایخی»
+نوشته شده در شنبه 86/3/5ساعت 2:20 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | قوت ای ولی خدا مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
قوت ای ولی خدا
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید. فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند. کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند. برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری میشود و شوهرش مرحوم می شود.پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است.با این پسر زندگی میکنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است.
بچه شش هفت ساله شده بود.یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است بچه های کوچکتر از او ، وی را به زمین می زنند.این زن خیلی غصه دار شد.آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدرها می آیند بچه ها یشان را می برند و این پسر می بیند.فکر کرد که چه کند.یک نقاش آورد و گفت عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده ای روی آن کشید.
فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: میخواهی پدرت را ببینی؟گفت بله. پرده را کم کم کنار زد.این بچه چشمش را به عکس دوخت. همانطور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد چهره اش باز شد. به سینه او نگاهی کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی میگرفت پای او را می گرفت و به پشت بام می انداخت. کم کم پسر قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می آمد بچه ها جرات نمیکردند نزدیک او بروند.
کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند قوی می شود. شما هم غصه دار نباشید. چون صاحب دارید. خدا و پیامبر و امامها صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان عج کند اینطور می شود. میرزا جوا آقا برای غیبت حضرت حجت این مثال را زد که مردم سرشکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند.
برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی
+نوشته شده در چهارشنبه 86/2/26ساعت 7:43 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | لالایی شفاعت خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی +نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
لالایی شفاعت
خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی
خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ...
روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ...
تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ...
بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ...
خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ...
هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ...
نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ...
آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ...
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ...
ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ...
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ...
نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ...
ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ...
مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ...
دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ...
غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ...
صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ...
سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ...
گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ...
این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ...
شاعر: سید امیرحسین میرحسینی
+نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غروب جمعه دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی +نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
غروب جمعه
دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است زنده یاد نجمه زارعبرگرفته از وبلاگ دوست عزیزم علی اصغر صادقی
دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته استشبها به دور شمع کسى چرخ مىخوردپروانهاى که دل به دلِ یار بسته استاز تو همیشه حرف زدن کار مشکلى استدر مىزنیم و خانه گفتار بسته استباید به دست شعر نمىدادم عشق راحتى زبان ساده اشعار بسته استوقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتابانگار بر گلوى خودش دار بسته است
مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کننددر شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است
زنده یاد نجمه زارع
+نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 10:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 11 12 13 14 15 >
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست